تعهد حسین صفا
نگاهی به بخشی از نوشته های کتاب منجنیق که کلام آلبوم ابراهیم شد

موسیقی کوک_دنیا در آستانه قرن بیستم میلادی به تبع رشد روز افزون علم، به شدت دگرگون شد. در میان علومی که بشر برای درک حیات پیرامون خویش ابداع کرده هنر موضوعی است به مراتب فراتر و گنگ تر از هر علم دیگر.
سرچشمه هنر ذات بشر است. ممکن نیست حیات بشر دگرگون شود اما هنر به منوال گذشته خود باقی بماند. به خصوص ذات هنر که پیوندی محکم با نوآوری دارد. ذات هنر و هنرمند قائم به بنفس تازگی است. ادبیات ایران طی مدت یاد شده همعرض با جهان دچار تحولی شدید شده اما آنچنان که باید رشد نکرد و در بلوغی نارس پیر شد. چرا و چگونهاش از طاقت و حوصله این متن بیرون است اما….
شعر در طول تاریخ تمدن بشر همیشه جایگاهی ویژه درمیان ارکان هنر داشته است. به تعبیری شعر، هنرمندانه سخن راندن است. هنر شعر گفتن نیز چون دیگر هنرها در ایران فراز و فرودی طاقت فرسا از سر گذراند. گروهی، شاعران امروزی را در رده شاعران دهه هفتادی قرار دادند. منظور از آنها شاعرانی است که هم اکنون به انتشار شعر همت میورزند و همچنین کسانی چون «احمدرضا احمدی» که شعرشان در این برهه از دوران متبلور شده است.
همانطور که یاد شد هنر ادبیات ایران نیز چون دیگر کشورها دچار تحول شد اما بالغ نشد. بنابراین امروزه سرودن حتی یک بیت عالی درخور ستایش است چه برسد به یک شعر کامل. هدف از قلم فرسایی روشن شدن هرچه بیشتر موضوعی است که در این متن پیگیر آن هستیم. این متن در نظر دارد نقدی بر چند شعر از کتاب «منجنیق» سروده «حسین صفا» که توسط «محسن چاوشی» در آلبوم «ابراهیم» عرضه شد، بنویسد. با توجه به مطالب یاد شده در ابتدای متن اگر قلم نقد بر پاشنه تلخی چرخید، غیظش تماما روبه شاعر نیست. چه بسا شاعران جوانی چون «حسین صفا» هنوز جا دارند تا پیشانی سخت قلم بر تن انگشتانشان جای داغ بگذارد.
با توجه به کلیه آثار منتشر شده به قلم «حسین صفا» میتوان نتیجه گرفت شاعر، هنوز برای بیان دلمشغولیهایش به زبان مشخصی نرسیده است. از او که در ابتدا کارش را با انتشار مجموعه «کنار پله تاریک و چند غزل برای زنم» شروع کرد (اشعاری در قالبهای غزل و مثنوی) کتابها و نوشتههایی منتشر شده و لااقل محسن چاوشی نشان داده که به بهره گیری از ترانه های صفا در آثارش علاقه دارد. «وصیت و صبحانه» از دیگر کتاب های حسین صفاست که بلافاصله بعد از «کنار پله تاریک و چند غزل برای زنم»روانه بازار کتاب شد. به همان منوال شاعر تا اینجا هنوز دل در گرو قالبهای کهن داشت. در مجموعه بعدی از قالبهای کلاسیک دور شد و «من کم تحملم» را ارائه داد که صرفا ترانه بودند.
گام بعدی حسین صفا «صدای راه پله میآید» به سبک شعر آزاد سروده شد. «چاوشی» در رونمایی از آلبومش مدعی شد که؛ «صفا شعر آزاد را بهتر از غزل میسراید». در صورتی که چنین نیست. شعر آزاد ویژگیهای خودش را دارد، گنگ است. شاعرانی که به راحتی نمیتوانند معانی ذهنی و ادراکات خود را به تصویر قلم دربیاورند به سراغ شعر سپید میروند و درباره کارهای «صفا» باید گفت «صدای راه پله میآید» نسبت به اشعار پیشین کاری ضعیف بود. با ارائه این مجموعه سعی کرد بخت خودش را در طالع موج نوسرایان بیازماید دریغا که راه شاعران موج نو به ترکستان است. به گمان، شاعر خوشذوقی چون «صفا» برای بیان شرح حال دلش نیاز به زبان نامعلوم و گنگ موج نو ندارد. البته باید اضافه کرد که صفا در شعر سپید هم با عدم لزوم تعهد گرایی در شعر مخالف است اما تصاویر موجود در اشعار سپیدش به سمت و سوی موج نو کشیده شده. به عقیده نگارنده موج نو میتواند با تغییری جزئی خودش را به سبک سورئال اروپا نزدیک کند اما با یک شرط؛ تغییر و تحول بنیادین جامعه ایرانی! به بیانی دیگر سرودن به سبک سورئال هنوز برای فرهنگ ایرانی دور از ذهن است.
در هر جامعهای پیدا میشوند افرادی که توانایی درک متدهای جدید دنیای روز را داشته باشند و موج نو بر اساس مانیفست خودش نیازی به مخاطب عام ندارد و عنصر تعهد را نادیده میگیرد.
با نگاهی به آلبوم ابراهیم میشود دریافت که «صفا» با سرودن شعر «ای ماه مهر» نسبت به مسائل اجتماعی زمانه خودش نمیتواند بیتفاوت باشد بنابراین جنسش از موج نوسرایان بیتعهد نیست، خمیرمایهاش رنج است، درد است، او دغدغه تغییر دارد.
در نقد آلبوم ابراهیم البته با مروری بر گذشته ای که بر صفا رفته، سعی بر این است تا به سبک کله خشکان ادبیات مته به خشخاش نگذاریم و کوشش شده تا نقدمان آنقدرها تخصصی نباشد که علاقه مندان و نه متخصصان از خواندنش دچار ملال شوند.
به خصوص که اشعار ارائه شده برای استفاده در پیکره موسیقی باکلام سروده شدهاند و حالتی مابین ترانه – شعر دارند(اگرچه بیشتر با شعر دمخور هستند).
در نقد اشعار آلبوم «ابراهیم» باید گفت؛ اشعار یک دست نیستند. به تعبیری پراکنده و گنگاند. کاملا معلوم است صدای شاعر هنوز خالص نشده و در تشدد افکار پریشان درگیر است. به تعبیری شاعر با فهم و درک خودش در تعارض است.
اگرچه تعارض یکی از خصلت های ناب شاعرانگی است اما تعارض باید دلیلی موجه داشته باشد. تعارض موجود در اشعار آلبوم «ابراهیم» به سبب گنگی فهم مسائل هستی شناسی نیست. بنابراین جای ایراد دارند به علاوه که این نوع تعارض موضوعی همه گیر نیست و تنها یک روال منطقی است که هر شاعر در دوران بلوغ خودش طی میکند. بخصوص آن دسته از شاعرانی که به جای سمفونی بیشکوه کلمات خمیرمایه شعرشان کلام است. چشمه الهامشان مسائل فلسفی و کلامی است. اشعار غالبا وزن دارند و ردیفها در میان ابیات رعایت شده است. این خصلت وام دار مهارت شاعر در سرودن اشعار به سبک کلاسیک است. در عین وجود نقاط قوت گاه کلمات ثقیل، بیپیرایگی محتوای واقعی شعر را از بین برده و از زیبایی آن کاسته است. به عنوان نمونه در مصراع؛ «بتاز گله اکسیژن».
«اکسیژن» و «گله» هیچ ارتباط لطیفی با هم ندارند یا «روزی اگر بیاموزد صابون مکار بودن را». واژه «صابون» لفظ شاعرانه شعر را از عرش به فرش کشانده است. گاه نیز قافیه بر شاعر تنگ آمده و با جابهجایی غیر مرسوم واژهها در یک مصراع فرم معمول قواعد دستور زبان را بر هم میزند. این حالت در صورتی مجاز است که با ایجاد ارتباط معنایی جدید شعر دلنشین تر شود. در مصراع؛ «منم که ماهی دریای «بلند موی» مِشَت هستم. مطمئنا منظور شاعر «موی بلند» است. در صورتی که به تبع وزن جای صفت و موصوف عوض شده است، همین طور تشبیه لَختی پریشان موی سیاه یار به دریا، در همین مصراع بیمعناست.
در نقد قطعاتی دیگر نیز میتوان به سطوری اشاره کرد که هیچ لطفی از نظر زیبایی شناسی ندارند. مثلا: «چه حکمتی است که در آغاز نگاه من به سرانجام است». یک جمله ساده و عاری از لطف معنایی درخور توجه میباشد. چنین بیتی مخاطب را به یاد ترانهای زندگی از مرحوم هایده میاندازد. آنجا که میگفت؛ «زندگی قصه تلخی ست که از آغازش بس که آرزده شدم، چشم به پایان دارم». بنابراین از نظر تازگی هم بیلطف است.
در خصوص واژه های درشتی چون؛ «خیام»، «حافظ»، «مولانا» و «بهرام» باید گفت: به کار بردن واژههای درشت در یک شعر مستلزم رعایت دقیق مقام آن واژههاست. در حین گوش فرا دادن به اشعار به ناگاه واژههای درشتی اجیر میشود که شعر از نظر مقام معنایی، درخور آنها نیست. اگر ادراک ذهنی را بشود به یک غربیل تشبیه کرد، این نامها دست آخر که شعر تمام میشود روی دست مخاطب میماند. نمیداند شاعر به چه منظوری آنها را به کار برده است. به گمان، شاعر صرفا به جهت بار معنایی درشت این واژهها آنها را به کار برده است و آنچنان که در خورشان باشد، شعر داری معنایی عمیق نیست. پیشتر از این هم «صفا» شخصیتهای بزرگ فلسفی را اجیر کرده. در شعر «گل قرمز» میسراید؛ «در کارگاه کوزه گری میگرید/ خیام در عزای سبوهایش»! در صورتی که «خیالم» مشربش «دم را دریاب» بود و به هیچ عنوان بر ذات بیبنیاد زندگانی؛ «سبوهایش» نمیگریست. خیام آنگاه که علت حضورش را در عالم درنمیافت، غیظ میکرد.
«جامی است که عقل آفرین میزندش/صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف/میسازد و باز بر زمین میزندش». (خیام)
«صادق هدایت» نیز در کتاب «رباعیات خیام» و حتی تفسیر شخصیتهای مورد علاقهاش مثل «کافکا» چنین خطایی مرتکب شد. آنچه «هدایت» «خیام» میپنداشت خودش بود نه «خیام»!
از نقد منفی که بگذریم باید گفت گاه نیز شاعر با به کار گیری تعابیری ساده و عاشقانه آنچنان واژه میآراید که نظیر ندارد. آنجا که شاعر فروتنانه میسراید؛ «تو برگزیده نبودی، قبول کن که نبودی، قبول کن که رسولی بدون معجزه هستی، بلند مسئله هستی ولی بدون کتابی!»
حسین صفا یا عاشقانه میسراید؛ «از بخل زنگ خانه من سکته میکند اگر دستت کمی متمایل به در شود»، یا آنجا که در از جستجوی کسی که در را کوفته دربهدر میشود. بدون شک بیهمتا هستند.
رگههایی همچون موارد یاد شده و «شِناس عالمی اما شناسنامه نداری، و دائمالغمی اما خودت ادامه نداری»! «ببر به نام خداوندت که لطف خنجر ابراهیم به تیز بودن احکام است» تعابیر قدرتمندی هستند با نوید شاعری دسته اول؛ بوی رسولی به مشام میرسد. شاعر شخصیتی است که در بوته قواعد دست پا گیر زبانی و مرسوم نمیگنجد.
شاعر پیشتر از آنکه هنرمند در سخن گفتن باشد باید هنرور در انسانیت باشد. خصلتی که در بعضی از حسهای نهفته اشعار «صفا» موج میزند. در جواب قطعه «تو مثل پرده خانه وبال گردن روزی/ تو آفتاب نبودی که بی دریغ بتابی» برایش مینویسم: تو مثل خوشه خورشید، نوید معجزه هستی/اگر که بتابی، اگر که بر آیی.
عباس ابوالفتحی/ دبیر شعر و ترانه