رفیق سالهای دور
تورج شعبان خانی از آشنایی با حبیب محبیان و خصوصیات هنری و اخلاقی او میگوید؛

موسیقی کوک| بارها و بارها در دیدارهایش با هنرمندان عرصه موسیقی، خبر اجرای کنسرت و انتشار آلبوم مجازش در ایران را داده بود. او اصلاً با این هدف به ایران آمد. مسئولین در دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد به او وعده برگزاری کنسرت در ورزشگاه آزادی را داده بودند اما پس از گذشت ۷ سال با تحمل فشارهای عصبی ناشی از بیماری که به آن دچار شده بود و استرس برآمده از وعدههایی که هیچ وقت محقق نشد، در روستایی از توابع رامسر جان داد و به آسمان پرواز کرد.
مرد تنهای شب که همه او را امیدوار خطاب میکردند، در اواخر حیاتش تبدیل به کسی شده بود که دیگر نشاط گذشته را در چهره نداشت اما هنوز جوانان را به امیدواری و توکل دعوت میکرد. حبیب محبیان خواننده و آهنگساز نامدار کشورمان ۲۱ خردادماه ۹۵ در تنهایی و در روستای نیاسته کتالم رامسر از میان ما رفت درحالیکه هیچ وقت کنسرتی در این سالها اجرا نکرد و هیچ کسی به او مجوز انتشار آلبومش را نداد.
تورج شعبان خانی خواننده و آهنگساز موسیقی کشورمان که از سالها قبل با حبیب محبیان ارتباط دوستانهای داشته ، از غم و قصه او برایمان میگوید و به خاطر محرومیت موسیقی ایران از هنرمندی چون حبیب غمگین است. امروز ۴مهرماه سالروز میلاد حبیب است. به همین بهانه گفت و گو با تورج شعبان خانی درباره او را بخوانید:
حبیب جزو معدود کسانی بود که بعد از انقلاب تصمیم داشت به ایران بیاید اما این خواست اواخر عمرش محقق شد. بعد از بازگشت هم هرگز اجازه اجرا پیدا نکرد، به نظر شما بهتر نبود که از چنین سرمایه هنری به نحو دیگری استفاده میشد؟
همه این را میدانند که او چقدر انسان درستی بود. اینکه کسی اشتباه کند برای همه ما ممکن است اتفاق بیفتد. اما از آن طرف باید نگاهی همراه با دلسوزی و انسانیت وجود داشته باشد.
اگر ما ادعای مسلمان بودن را داریم نگاهمان باید مثبت باشد، کسی که گناهی میکند خودش از همه بیشتر اذیت میشود. او گناهی نکرد، زن و بچهاش گفتهاند بیا از ایران برویم و او هم به خاطر آنها رفته است وگرنه او روحیهاش ایرانی بود و اهل این نبود که در جایی غیر از ایران زندگی کند.
اگر او را قبلاً دیده بودی اصلاً کسی نبود که بخواهد برود در جایی غیر از ایران زندگی کند، در خانواده باید سلیقه همه و خواست دیگران نیز لحاظ شود و او هم همین کار را کرده بود. حبیب کسی بود که من از وزارت ارشاد و دفتر موسیقی انتظار داشتم او را ببخشد، چون او را بیگناه میدانستم.
من ندیده بودم او شعر سیاسی بخواند و یا ضد حکومت یا انقلاب باشد. نگاهش همیشه مثبت بود. بعد از این که برگشت در این سالها او را ندیده بودم اما میدانستم در گذشته خیلی انسان ساکتی بود یعنی اگر یکبار او را ملاقات میکردید متوجه میشدید که چطور آدمی است و فکر میکنم دلیل رفتنش چیزی غیر از خواست شخصیاش بود چون او یک ایرانی به تمام معنا بود و سلیقهاش ایرانی بود و غربت برایش سخت بود.
ما اینها را تجربه کردیم، خود من هیچ جا را نمیتوانم با ایران عوض کنم این سرزمین کشور و وطن من است، بگذارم بروم؟ مگر چه کردهام که از اینجا بروم؟ بچههایی که رفتند و یا کاری انجام دادند که باعث شده نگذارند به ایران بیایند باید از راهش وارد میشدند.
نمیدانم چه اتفاقی در مورد او افتاد که اجازه مجدد کار به او ندادند. من الآن هم که دارم با شما حرف میزنم بهت زدهام. نمیدانم باید چطور این مسئله را با خودم حل کم تا چه رسد به اینکه در این باره حرف بزنم. خیلی سخت است آدم اینطور به وطنش بیاید و مهر خاموشی به لبش بخورد و بعد هم نا غافل این دنیا را ترک کند!
برایمان درباره شناختی که از دوران جوانی حبیب دارید بگویید. او وقتی شروع کرد در چه فضایی کار میکرد؟ بعد به چه سمتی رفت و چگونه فعالیتش را ادامه داد؟
راهی را رفت که باید برود. همانطور که میدانید موزیسینها از سنین کم خودشان را نشان میدهند که آیا قابل پیشرفت و ترقیاند یا خیر. حبیب هم جزو کسانی بود که موسیقی را خیلی دوست داشت و در مسیری بود که میخواست کار را درست پیش ببرد.
به خاطر دارم آن زمانها هم که در کلاس بود، دنبال سبک بود و وقتی موسیقی گوش میداد یا کاری انجام میداد، میگفت فلان جا شبیه فلانی است. دائم دلش میخواست کاری بکند که نوآوری باشد و بتواند حرفهای بشود. آرزوی او هم مثل بقیه این بود که پیشرفت کند و به جایی برسد. او پسری فوقالعاده، ساکت و خوب بود.
کارهای او را که مرور میکنیم، میبینیم برخی از آنها بسیار وطن پرستانهاند؛ ترانهای مثل نازنین که اصلاً در باب وطنپرستی است. اما این وجه کارهایش هم نتوانست کسی را قانع کند تا به او مجوز بدهند…
باید از آمدن و کار کردن دوباره او استقبال میکردند. من از رفتاری که با او کردند تعجب کردم. این حال و سرنوشتی که برایش پیش آمد همه از غصه بود. من خودم با چنین وضعیتی آشنا هستم و میدانم که فشار روحی خیلی زیادی داشته است.
به هر حال مردی بوده که همیشه دستش در جیبش بوده است اما حالا با جیب خالی به وطنش برگشته بود و به هر حال از هموطنانش توقع داشت. ما باید به عنوان مسلمانهایی که در این مملکت ماندهایم، نسبت به او بخشش داشته میداشتیم تا بقیه کسانی هم که مغزهای فراری محسوب میشوند او را ببینند و تمایل به بازگشت داشته باشند.
نه اینکه او را تحویل نگیریم و نبخشیم، آنها هم مورد حبیب را برای هم مثال بزنند و بگویند هیچکس در ایران با بخشش و مروت رفتار نکرده است. تمام این رفتارها به پای ما نوشته شد، مایی که در ایران ماندیم اما نتوانستیم برای فردی مثل او کاری بکنیم.
مسئله اینجاست که حبیب محبیان عزیز با وجود سالها زندگی در خارج از ایران، نتوانست تاب بیاورد. او نتوانست عادت کند و در کشور دیگری جز ایران بماند. به یاد خاک خودش بود و بالاخره هم بازگشت. اما افسوس که یا مردم از او آنقدر که باید حمایت نکردند یا کسانی که میتوانستند به لحاظ طی مراحل قانونی و برداشتن سدهای پیش روی او کاری کنند، در این مورد قصور کردند.
او یک هنرمند بود که آمده بود تا در کشور خودش کار کند و با توجه به کارنامهای هم که از خود بر جای گذاشته بود ،رفتار خلاف عرفهای حاکم در داخل کشور از او سر نزده بود. چرا باید تا این حد منتظر میماند و دم بر نمی آورد؟ چرا باید همه منتظر میماندند تا دق کند و بعد بیایند درباره او صحبت کنند؟
من سالهاست دارم این شرایط را میبینم و تحمل میکنم اما با وجود تلاش بسیار آنچه میخواستهام را نصیب ندیدم. حبیب اما گمان دیگری داشت. او آمده بود که هم در خاک خودش باشد و روزگار بگذراند و هم برای مردم بخواند.
آخر هنرمند اگر سازش را از او بگیرند و امکان ادامه کار را پیش رویش قرار ندهند، فرو میریزند. برای او که سالها بود میخواند و ساز میزد، سخت بود کار نکردن. باید موزیسین باشید تا متوجه شوید این چه دردی است که نتوانی آنچه میخواهی را نتوانی ارائه دهی.
او رفیق سالهای دور من بود. البته سن و سالش خیلی کمتر بود اما با هم همنشینی داشتیم. از وقتی که به ایران آمد او را خیلی ندیدم مگر در یک مجلس رسمی. فضا برای سخن گفتن فراهم نشد و به دلیل مشغلههایی بیخود و عجیبی که زندگی در سالهای اخیر برای تمام مردم ایجاد کرده بعد از آن هم، امکان گفتوگو به دست نیامد.
شاید اگر امثال من در کنارش بودند و با او همکلام میشدند، شاید اگر منی که سالهاست در تلاشم کنسرتی به روی صحنه ببرم و نتوانستم به او در مورد سختیهای کار کردن میگفتم، او راحتتر موقعیت امروز و اکنون را میپذیرفت.
او رفت اما کوتاهیها در موردش ادامه پیدا کرد. نامهنگاری کردند و گفتند منتظر درخواست خانواده هستیم و بعد از آن با وجود آنکه در رسانهها درخواست خانواده او هم مطرح شد، حبیب این هنرمند از دست رفته را از مقابل تالار وحدت تشییع نکردند و خیلی زود همه بر اساس همان عادتهای همیشگی فراموشمان شد.
بعد هم که اصلاً پیکرش را به تهران نیاورند. بعد گفتند میخواهند در امامزاده محمد منطقهای که در آن سکونت داشت دفنش کنند که باز هم این کار را انجام ندادند. من ناراحتم. غمگینم.
دلم خون است از این روزهایی که میبینم هنرمند کشورم با وجود تمام سالهایی که برای موسیقی کشور کوشیده و برای مردم سرزمینش کارهای جالب و خاطرهانگیز انجام داده باید چنین فرجامی داشته باشد.
خیلی سخت است امید داشته باشی و بعد به این موضوع پی ببری که همه آن امیدها برداشت غلطی بوده که افرادی به ناحق و ناروا به تو دادهاند. حقیقتاً بهمنی چه خوب سروده و حبیب چه با احساس خوانده که: در این زمانه پرهای و هوی لال پرست/خوش به حال کلاغان قیلوقال پرست…»
من خیلی دلم سوخت و از شنیدن این خبر شرمنده شدم، از این نظر که ما بیخود ادعا میکنیم که پیروان دین بخششیم، فکر میکنم سیاست آنقدر کثیف و بد است که هیچگاه نباید واردش شد، او هم سیاسی نبود، هر چیزی میتوانست به او نسبت داد غیر از سیاسی بودن. در هر صورت خدایش بیامرزد، قسمتش این بود.