مرغ شباهنگی به نام محمودی خوانساری
به بهانه زادروز خوانندهای که نامش در تاریخ موسیقی ایرانی ماندگار است؛

موسیقی کوک- رضا نامجو| عدهای ۲۳ خرداد را زادروز محمودی خوانساری میدانند و گروهی ۲۳ تیرماه را زادروز این عندلیب موسیقی ایران. بههرحال اما در اینکه او به سال ۱۳۱۲ در خانوادهای مذهبی در خوانسار به دنیا آمد، اشتراک نظر وجود دارد. پدرش از روحانیون خوشنام و فروتن بود و تسلّط نسبی سید محمود به زبان عرب و تعلیمات دینی را میشود حاصل ۱۳ سال زندگی در کنار پدر دانست.
خودش درباره علاقهمندی به موسیقی و خوانندگی گفته بود: «در خوانسار خانه ما در جای قشنگی بود، کنار آب بود و مردم که برای تفریح به آن حوالی میآمدند صفحه گرامافون داشتند. هشت، نه ساله بودم که صدای بدیع زاده و ادیب خوانساری و طاهرزاده را از گرامافون آنها شنیدم. استعداد عجیبی داشتم که این نواها را بگیرم و برگردانم.»
پدرش که از دنیا رفت، به تهران رهسپار شد؛ سال ۱۳۲۶ خورشیدی بود. در دبیرستان ادیب درس خواندن را پی گرفت. همزمان با درس خواندن، موسیقی را هم دنبال میکرد و هیچوقت دست از تمرین برنمیداشت. او در این دوران بدون آموزگار آواز را دنبال کرد تا اینکه ۱۳۳۵ یکی از نقاط عطف زندگی محمودی خوانساری پیش آمد؛ آشنایی با صبا. زندهیاد صبا به او پیشنهاد فراگیری ردیف موسیقی ایرانی را داد و خوانساری از این پیشنهاد بهشدت استقبال کرد.
رفتوآمد نزد استاد صبا از سوی خوانساری جوان تا وقتی صبا زنده بود، ادامه داشت یعنی درست تا یک سال بعد. سال ۱۳۳۸ به دعوت داوود پیرنیا، بنیانگذار برنامه گلها کار در رادیو را آغاز کرد و اولین اثر هنری رسمی او در برنامه برگ سبز شماره ۵۶ ضبط شد.
از آن به بعد بود که محمود خوانساری با استادان بزرگ موسیقی ایران همچون مرتضی خان محجوبی، احمد عبادی، حبیبالله بدیعی، جواد معروفی، حسن کسائی، پرویز یاحقی، جلیل شهناز، رضا ورزنده، منصور صارمی و فرهنگ شریف همکاری کرد.
مرغ شباهنگ که بعدها به یکی از ماندگارترین آثار با صدای محمودی خوانساری بدل شد، هم برای خودش قصه جالبی دارد. پسر رحیم معینی کرمانشاهی دراینباره میگوید: «خوب به خاطر دارم که عصر روز یکشنبه ششم مهرماه ۱۳۴۸ آقای اسدالله ملک به منزل ما در تهرانپارس آمدند.
معلوم شد که برنامهای با عنوان نوایی از موسیقی ملی به همت شادروان دکتر منوچهر جهان بگلو در حال شکلگیری و تدوین است که در این برنامه محمودی خوانساری برای اولین مرتبه اقدام به اجرای ترانه خواهد نمود. به همین مناسبت از پدرم خواست که بر روی آهنگی که در نغمه افشاری ساخته بود، ترانهای بسراید. از زمان نواختن ملودی تا سرودن ترانهای با عنوان مرغ شباهنگ کمتر از ۵۰ دقیقه طول کشید.»
متن این ترانه را بخوانید:
«به دورانی که شد قحط وفای دلها
چرا هر دم نگویم من
خدا، خدا، خدا
من، مرغ شباهنگم، بشد کنج قفس، قسمت من
چرا، چرا، چرا
به پیامی، تو ای پیک بهار از من به باغبان بگو که گاهی
نشانه گیرد از گیاهی
من، اگر که هستم،
ستارهام کو، در آسمانها
من، گر اهل دَردم،
نشانهام کو، به داستانها
من آن کسم، که روز و شب، ز بیکسی، گرفتهام،
دستِ دعا، دعا، دعا
تو آن کسی، که از منِ شکستهدل، نمیکنی، دوری،
بیا، بیا، بیا
به دورانی که شد قحط وفای دلها
چرا هر دم، نگویم من،
خدا، خدا، خدا»
حسین معینی کرمانشاهی از خوانساری بهعنوان هنرمند نازنینی نام میبرد که هرگز درازای دستمزد، ناله بیغمی سر نداد و در عین نیازمندی، وارسته و بینیاز عمر خود را در گوشه انزوا سپری کرد. و به قول بنان: «اشعاری که محمودی میخواند، شنونده گمان میکند شاعر هم خود اوست.
خوانساری روحیات خاصی داشت. هرجایی نمیرفت، در هر مجلسی شرکت نمیکرد و هدیهای نمیپذیرفت. سال ۵۶ یعنی زمانی که ۴۵ ساله بود، خواندن را کنار گذاشت؛ درست در نقطه اوج صدای یک آوازهخوان.
هیچوقت ازدواج نکرد و تا پایان عمر در محله نارمک در خانهای کلنگی با مادرش زندگی میکرد. گه گاه درباره ازدواج از او میپرسیدند و مسئولیتِ بودن کنار مادرش، تجربه عاشقانهای که در جوانی کرده بود و تأمین معاش عهد و عیال با وجود اصول و قواعد او در زندگی دلایلش بودند برای تنهایی.
تصویر سالهای پایانی عمر محمودی خوانساری به قدری غمگینانه است که شاید بشود آن را با اوضاع و احوال آدمهای آبرومند و با غروری مقایسه کرد که امروز در میان جامعه ما کم نیستند و دست از دنیا شستهاند.
در همان روزها در یکی از یادداشتهایی که از او مانده، اینطور مینویسد:
یادداشتی کوتاه برای خودم، نه برای کسی
اگر از من در مورد زندگیام بپرسند خیلی کوتاه و مختصر میگویم از کودکی تاکنون دردها و رنجها و شکنجههایی که کوه هم طاقت آن را نداشت کشیدهام و همچنین زیباترین حالهای دنیا را کردهام و داشتهام. اکنون که این چند خط را رقم میزنم رهاترین و بی آرزوترین دقایق عمرم را میگذرانم. هرگز ناسپاس نبوده و برعکس حقشناسترین بندههای کوچک خدای یگانهام….. من با سرافرازی و افتخار فریاد میزنم که در اتاقی که چند عکس از سوتهدلان روزگار است و یکی دو تا سه تار هم در کنار آنهاست روز و شب میگذرانم و اگر بگذارند سلطان وقت خویشم و میگویم:
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
صحنهای که خانواده و دوستان با پیکر بیجانش روبهرو شدهاند هم غمبار است، درست مثل زندگی سخت و پردرد و رنجی که خودش میگفت: روی شقیقه سمت راست لکه کبودی بهاندازه یک سکه بزرگ با خراشیدگی و خون آلودگی دیده میشد. چهرهاش درهم رفته بود و از احساس دردش حکایت میکرد. انگار میخواست از اتاقش بیرون به یاد اما درد قلب یا سرگیجه باعث شده بود زمین بخورد و مرگ فرصت نداده بود خودش را به بیرون اتاقش برساند. تا بعدازظهر روز بعد کسی از رفتن محمودی خوانساری خبر نداشت.
نویسنده کتاب مرغ شباهنگ (زندگینامه استاد آواز ایران محمود محمودی خوانساری) درباره لحظه روبهرو شدنش با پیکر خواننده نامآشنا مینویسد: «من بالای سر او ایستاده بودم و فکر و خیال به مغزم هجوم آورده بودند. اگر تنها نبود، اگر همدم و همسری داشت. ای کاش لحظهای زودتر خود را به پائین میرساند. افسوس که مادرش صدایش را نشنیده بود. اما دریغ که اگر و شاید و افسوسها پوچ بود و آنچه تنها واقعیت داشت مرگ او بود و بس.
سنت ما ایرانیان چنین است که پس از درگذشت عزیزانمان هر مقدار میسر باشد صبر میکنیم تا همه دوستان و آشنایان را برای مراسم تشییع و تدفین خبر کنیم و سپس با تشریفات معمول به خاک بسپاریم. از آنجا که جنازه محمودی از شب قبل بیش از ۱۵ ساعت در هوای گرم بر زمین مانده بود و دیگر امکان نگهداری آن در سردخانه بیمارستان تقریباً ناممکن بود، لذا پیکر این هنرمند بزرگ شبانه، بدون هیچ بدرقه کنندهای، چنان بی سر و صدا به آمبولانس متوفیات و از آنجا به گورستان بهشتزهرا حمل شد که حتی همسایگان دیواربهدیوارش از آن مراسم تشییع جنازه خبردار نشدند. ظرف مدتی کوتاه خبر درگذشت محمودی خوانساری به اکثر ممالک جهان مخابره شد و طی یکی دو هفته اول صدای جمهوری اسلامی ایران و بسیاری از رادیوهای خارجی در برنامههای خود با تجلیل از او یادش را گرامی داشتند!»
سید محمود موسوی محمودی خوانساری دوم اردیبهشت ۱۳۶۶ وقتی هنوز پنجاه و سومین سال زندگی را به پایان نبرده بود، از میان رفت.
راستی ۱۵ سال از عمر محمود خوانساری بعد از انقلاب گذشت. مسئولان وقت فرهنگ و هنر با او چه برخوردی داشتند؟