نخستوزیرِ تارنواز
به بهانه 28 مرداد؛

فرهود صفرزاده-موسیقی کوک|محمد مصدق ارتباط چندجانبهای با موسیقی ایرانی داشت و بیان این ارتباطها، موضوع و انگیزۀ نوشتن این مقاله است. فیروزمیرزا نصرتالدوله پدربزرگ مادریِ مصدق کمانچه مینواخت.
خودش نوجوان بود که به مکتب تارِ آقاحسینقلی فراهانی رفت و فرزندان برخی از اقوام که جزو اشراف بودند، او را همراهی میکردند. مصطفیقلی بیات صمصامالملک خواهرزادۀ مصدق، مهمترین حامی مالی علینقی وزیری بود. برخی از هنرمندان موسیقی نیز پشتیبان و حامی مواضع سیاسی مصدق بودند ولی شاید نخستوزیر تارنوازِ ایران انتظار بیشتری از اهل موسیقی داشت.
فیروزمیرزا نصرتالدوله شانزدهمین پسرِ عباسمیرزا نایبالسلطنه بود و در سال ۱۱۹۷ در تبریز به دنیا آمد. او دستی در نوازندگی کمانچه داشت و از هفده سالگی وارد خدمات دولتی شد. وی با هماخانم دخترِ بهمنمیرزا بهاالدوله، پسرِ فتحعلیشاه قاجار ازدواج کرد.
فیروزمیرزا مردی سپاهی بود و چندین بار برای دفع شورشها و انتظامِ امور در اغتشاشها به مناطق مختالف ایران، اعزام شد. او به حکومتهای فارس، کرمان، بلوچستان، ایالت مرکزی و دارالخلافه منصوب گردید و در سالهای ۱۲۳۲ تا ۱۲۳۵ و نیز ۱۲۴۶ مامور حکومت آذربایجان و قائممقامِ ولیعهد شد.
فیروزمیرزا شاهزادهای نظامی و در کارِ قشون و نظام، سختگیر بود. نوشتهاند در حمله به قلعههای کوهیِ فارس «آنچه زن جوان بود، دونفر دونفر از خوف اسیری و ننگِ بیسیرتی گیسوها را بر یکدیگر گره زده، از فراز کوه قلعهگل که اقلاً پانصد زرع بلندی داشت، خود را به زیر انداختند [… و پس از اینکه] وارد شیراز شدند، در خارج دروازه باغشاه برجی ساختند و معادل هفتاد هشتاد نفر […] زنده در ثَخن آن برج گذاشته، سرهای آنها را از سوراخهای برج بیرون کرده، مردمان شهری آب و نان به آنها میدادند و تا چند روز، زنده بماندند.»
ناصرالدینشاه قاجار در فروردین ۱۲۳۸ برای مسافرت به ایالات مرکزی و دارالخلافه از تهران خارج شد و فیروزمیرزا را قائممقام خود کرد، پس از بازگشتِ شاه در آبان ۱۲۳۸ از فیروزمیرزا تقدیر کرد. در سالهای ۱۲۵۰ و ۱۲۵۲ نصرتالدوله وزیرِ جنگ شد و ناصرالدینشاه قاجار را در نخستین سفرش به فرنگستان در سال ۱۲۵۲ همراهی کرد. او در سال ۱۲۵۵ از طرف ناصرالدینشاه ملقب به فرمانفرما گردید.
اعتمادالسلطنه در یادداشت پانزدهم اسفند ۱۲۶۴ در توصیفِ نصرتالدوله فرمانفرما نوشته است: «به مرض ذاتالجنب و افراطِ شراب فوت شد. این شاهزاده خیلی مرد خوشخویی بود. حکومتهای زیاد کرد اما جوانمرد و عیاش بود، کمانچه را خوب میزد.»
و درشرحِ ماجرای مهمانیِ رجال در منزل مشیرالدوله در بیستم اردیبهشت ۱۲۶۱ نوشته است: «جمعی آنجا بودند. ایلخانی، مخبرالدوله، نصرتالدوله، نصیرالدوله، امینالسلطان، امینالملک، امینالسلطنه، ناظمالملک، معاونالملک، […] رجال دولت و اعیانِ مملکت نشسته بودند.
فیالواقع اگر شخصی از ینگیدنیا میآمد و میخواست رجالِ دولتِ ایران را دیده، کله و عقل آنها را بسنجد، چنین مجلس لازم بود که همه را جمع بکنند. برای من خیلی حیرت داد، افسوس روی داد.
به حالیه و آتیۀ مملکت و وطنِ خود خیلی خودخوردم. قدری که از جلوس سرِ میز گذشت جز نصیرالدوله که شراب نمیخورد، سایرین صداهای گاو و خر و مرغ و هرنوع وحوشِ پرنده و چرنده را از خود درمیآوردند و بهاتصال شراب میخوردند و حرفهای بیسروته [میزدند، با] اظهار خصوصیتهای دروغ و گِلههای بیمعنی از روی مستی. […] در آخرِ شام [فیروزمیرزا] نصرتالدوله مست برخاست، بهسلامتیِ میزبان شرابی خورد، چند کلمه گفت، هورا کشید.»
فیروزمیرزا فرمانفرما که ثروت زیادی را اندوخته بود، از سال ۱۲۶۰ به علت کهولت سن، بیماری نقرس و دردِ پا در تهران ساکن شد و در چهاردهم اسفند ۱۲۶۴ در سن شصتوهفت سالگی درگذشت. او را در گورستان وادیالسلام نجف بهخاک سپردند.
نصرتالدوله بهغیر از موسیقی و نوازندگی کمانچه، اهل شعر و خوشنویسی هم بود. وقتی حاکم فارس بود، احمد وقار و محمود حکیم پسرانِ وصال شیرازی شاعر را که به هندوستان عزیمت کرده بودند، به شیراز فراخواند و هنگامیکه در سال ۱۲۵۸ حاکم کرمان بود با تار و آوازِ نعمتالله کرمانیِ اتابکی همنوازی میکرد.
محمد مصدق فرزند ملکتاج نجمالسلطنه (بانی بیمارستان نجمیّه) و نوۀ فیروزمیرزا بود. نجمالسلطنه او را از سن حدود پانزده سالگی (حدود سال ۱۲۷۶) برای یادگیری نواختن تار، نزد آقاحسینقلی فراهانی فرستاد. این موضوع را نصرالله خازنی رئیس دفترِ مصدق در دورۀ نخستوزیری بهنقل از احمد مصدق (فرزند محمد مصدق) میگوید.
مصدق از خانوادۀ اعیان و اشراف بود و به همین دلیل، به مکتب آقاحسینقلی نمیرفت و در عوض، «میرزاحسینقلی جهت درس [تار] به رجال مملکت، به خانۀ یکی از آنان که بقیۀ رجال نیز در آنجا حضور مییافتند، میرفت. در این مجلس حاجحسینآقا مَلک، حاجحسنآقا ملک، [میرزاجواد] معاونالسلطنه پسر وزیردفتر، [محمدعلیخان] معاونالملک پسر قوامالدوله، [میرزامحمد] مصدقالسلطنه و [میرزاعلیاکبر] باصرالسلطنه حضور داشتند.»
محمود مصدق (نوۀ محمد مصدق) نیز از تارنوازی پدربزرگش و علاقۀ وافر او به موسیقی ایرانی روایت میکند. تار مصدق اکنون نزد بهروز دولتآبادی (آهنگساز و نوازندۀ تار) در تهران محفوظ است. دولتآبادی میگوید: «تار دکتر مصدق نزد من است. زمانی با جمعی از دوستان به احمدآباد رفته بودیم. آقای هدایتالله متیندفتری نوۀ دکتر مصدق، تار ایشان را به من دادند.
گوشهای مانده و گردوخاک گرفته بود و پلاستیکی روی آن کشیده بودند. دکتر مصدق هم گویا علاقه داشته و مضرابی میزده است اما نوازنده نبودند. تار ایشان، تار بسیار خوبی است. ساختۀ تارساز ارمنیِ زمان قاجار هامبارسون. من همان اجرای سال ۱۳۵۸ را با تار دکتر مصدق نواختم و همچنین برخی از ضبطهایم را. در قدیم تارها سهچارک و پنجسیمه بود. این هم از همان نوع تارهاست ولی من یک سیم به آن اضافه کردم که آثار این تغییر، روی آن مشخص است.»
ابوالحسن صبا و حسین ملک از موسیقیدانان حامی سیاستهای مصدق بودند. صبا ذوق و قریحۀ شعرسرایی و شاعری را از اجداد پدریاش به ارث برده بود و طبعی لطیف و شیرین داشت. در ماجرای سیِ تیر ۱۳۳۱ محمدرضا پهلوی زمام امور را به دست دولت احمد قوام سپرد و با اعتراض طرفداران محمد مصدق مواجه شد. صبا در آن هنگامه، برای سرود سی تیر که ساختۀ شاگردش حسین ملک بود، شعر سرود.
حسینعلی متینرضا یکی از شاگردان صبا، اتفاقات آنروز را شرح داده است: «روز سیام تیر [۱۳۳۱] بود. صبح زود به خانۀ استاد که واقع در محدودۀ درگیریهای اعتراضیِ مردم [در میدان بهارستان] بود رفتم. مادر ایشان […] درِ حیاط را به رویم باز کردند. داخل شدم. مستقیم رفتم در اتاقِ استاد.
در خواب بودند. چند لحظهای نگذشته بود که صدای تیراندازی از خیابان جمهوری بلند شد. ایشان سراسیمه از خواب پریدند. چشمشان به من افتاد. فرمودند: حسین! بابا چهخبر شده؟ عرض کردم: تظاهرات و تیراندازی است. […] فرمودند: صبحِ به این زودی کجا بودی؟ البته هنوز ساعت به هشت صبح نرسیده بود. عرض کردم: ترسیدم که خیابانها شلوغ شود و من نتوانم خدمتتان برسم.
هیاهوی مردم و تیراندازی به اوجِ خود رسید و این امر، حدود ساعت نُه صبح بود. البته حال تدریس هم نداشتند. مدتی نشستم و حدود ساعت دَه اجازه خواستم که مرخص شوم. فرمودند: پسر! شرایط بیرون آرام نیست و به مصلحت نیست که از منزل خارج شوی. از خیابان شاهآباد (جمهوری) هم صدای تیراندازی میآمد.
قبول کردم تا کمی سروصداها بخوابد، بعد بروم. ساعت حدود یازده صبح بود که زنگِ در بهصدا درآمد. رفتم در را باز کردم. مرحوم حسین ملک [شاگرد صبا و نوازندۀ سنتور…] بود که با وضع ظاهریِ بههمریخته وارد شد. استاد پرسیدند: کجا بودی؟ گفت: صبح بهقصد منزل شما وارد خیابان شاهآباد شدم. تا نزدیک خیابان ظهیرالاسلام بهسختی آمدم. در آنجا ناگهان تیراندازی شروع شد.
من پریدم در جوی آب که عمقش زیاد نبود. موضع گرفتم و نظارهگر اوضاع و منتظر رهایی. در همانحال، ناگهان آهنگی مارشگونه به ذهنم خطور کرد و دیگر همانجا ماندم تا آهنگ کامل شود و شد. فرصتی پیش آمد که خودم را از آن مهلکه نجات دهم و سریع خودم را به اینجا رساندم. بعد از چند لحظه استاد فرمودند: برو سنتور را بیاور تا ببینم چه دستهگلی تدارک دیدی؟ سنتور آورد و شروع کرد به نواختن آهنگی که ساخته بود. استاد گوش کردند. خیلی خوششان آمد و فرمودند: همین الان روی آن شعری میسرایم و سرود.
شَه زمام ملتی سپرده دست دولتی
که با تفنگ و توپ و تانک و تیر
کند حکومت چو مستبدی جابرانه
[این نظامیان کنون به امر آمری جبون
به مردمی سپرنموده جان
هدف نمایند بهخون کشانند جاهلانه]
ز رگبار مسلسلها هزاران تن فتاده از پا
[به خون اجساد آغشته] ز کشته پشتهها گشته
[جمله تن فدا نموده بهر آزادی عاشقانه
وزید ار کُهسار نسیمی خوشدار
نویدی که ملت پیروز شده امروز
بگو اکنون به شاه دون برو بیرون
تو بمانی ای وطن جاودانه
ملتی که شد غیور تا به کی برود صبور
چون ز حد شدی شود جسور
کِشد ز عزت تو را به ذلت ماهرانه]
تا حدود ساعت هفت بعد از ظهر، هم شعر و هم آهنگِ کامل و متن شعر و نُت آن بهخط مرحوم استاد، صورت ثبت پیدا کرد.
قرار شد تا برای تأیید شعر، از آقای دکتر [هدایتالله] نیّرسینا که رئیس شورای موسیقی بود، کمک بگیرند. آقای نیرسینا بهمحض شروع خواندن شعر، مکثی کرد و گفت: صباجان! قصد داری که همۀ ما را داغ و درفش کنند؟ استاد فرمود: چرا؟ آقای نیرسینا گفتند: شما شعرت را با کلمۀ شَه شروع کردی. میدانی چه فاجعهای اتفاق میافتد؟ استاد فرمودند: چکار کنیم؟ آقای نیرسینا گفتند: […] چیزی که به ذهن من رسیده، این است که به جای کلمۀ شَه، شُد بگذاریم.
استاد پیشنهاد ایشان را مرور کردند و فرمودند: […] اینکه معنا و مفهوم ندارد. آقای نیرسینا استدلال کردند که ذکر کلمۀ “شُد” همۀ خطرات جنبی را رفع میکند.» البته در هنگام اجرای سرود، گذشته از تغییرِ «شَه» به «شُد» در سطر نخست، در سطر دوازدهم نیز واژۀ «خصم» جایگزینِ «شاه» گشت.
حسین ملک روایت دقیقتری از آهنگسازیِ این اثر دارد: «حرکت سربازان و مانور تانکها و برقِ سرنیزه و حالت هجوم ارتش در برابر مردمِ بیاسلحه و بیدفاع و ثبات و مقاومت لجوجانۀ مردم در برابر سربازان، ضربۀ اول را در روح من وارد کرد و […] ریتم اولِ آهنگ، مولود همین حرکت است. قسمت دوم آهنگ در خیابان اکباتان بهوجود آمد. […] لحظات مرگبار و هولناک. […] قسمت سوم آهنگ […] پیروزی انقلاب سی تیر را در برابر سربازان هیئت حاکمه مجسم میکند.»
صبا از هر فرصتی برای هواداری و کمک به دولت مصدق استفاده میکرد. محمد مصدق در سیویکم تیر ۱۳۳۱ بهعنوان نخستوزیر، کابینهاش را معرفی کرد. عبدالعلی لطفی در کابینه وزیر دادگستری بود و دختر لطفی، مدیریت دبیرستان شاهدخت تهران را برعهده داشت.
خانم لطفی برنامهای هنری در دبیرستان تدارک دید تا در آنجا، با فروش اوراق قرضۀ ملی که در اول دی ۱۳۳۱ منتشر شده بود، به برنامههای اقتصادی دولت مصدق کمک کند و هنرمندانی چون ابوالحسن صبا و علیاصغر گرمسیری در برگزاری بخش موسیقی و نمایش، همکاری داشتند.
پس از کودتای بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲ حدود پنجاه نفر به منزل لطفی رفتند و او را بههمراه همسر و دخترانش چنان کتک زدند که بینایی یک چشمش را از دست داد.