حمید هیراد و حکم ارشاد هر دو پر ایراد
حمیدرضا عظیمی- موسیقی کوک| روزگاری وقتی از موسیقی و از خواندن و آواز سردادن، صحبت به میان میآمد، تمام تصور این بود مرد یا زنی با حنجرهای طلایی نتهای سرگردان موسیقی را مطابق با قاعدههای مانده از دیرین، به صف میکند و با لرزش تارهای صوتیاش، آوازی در خور بر صفحه روزگار نقش میزند. این تصور چنان بود که در هنگامه آواز تمام هوش و حواس شنونده، جمع به حرکتهای لب و تکانههای گلو میشد و این معما حل ناشده باقی میماند، چگونه چنین صدایی با چنین حرکاتی ممزوج است و جور، و با چه درایتی، این آواز ایجاد میشود؟ چطور شور میشود و دشتی از کجا میآید و چطور نوبت به ماهور و همایون و اصفهان میرسد؟
امروز اما سالها از آن زمان گذشته و همهچیز بر صراط تاریکی، انگار رفته است. زمان زمانه آوازهای ناهمگون و قطعات نازک و بیخیال است. روزها از آن زمان که گوش مردمان این سامان صدای ساز خالقی میشنید و حنجره بنان، گذشته و انگار نسل جدیدی که پا به عرصه گذاشته، چنین میراثی را به کلی از یاد برده است.
هیچ از یاد نمیرود سالهای ابتدایی دهه ۱۳۷۰ در مسیری که از جایی به نام جاغرق، تا دامنه شمالی بینالود در نزدیکی مشهد گسترده شده بود، درهای با باغهای گیلاس در دسترس بود و عیش ایام، حاضر!
آن روز که شبانه به مقصد بینالود در دامنهی کوه و در میانهی باغی با جمعی از رفقا اطراق کرده بودیم، مردی در تاریکی شب بر کناره رود نشسته و تا پاسی از شب و یحتمل نزدیک سحر، آوازی میخواند که تا امروز هر چه دیگر بر گوش آمده، به شوخی بیشتر شبیه است. آن روزها نه شور میدانستیم و نه همایون یا دشتی و… اما آنچه به گوش میآمد با تمام این نادانستگیها زیبا بود. چنان زیبا که گذشت ایام آن را از یاد نبرده و هنوز آن آوای دلنشین ناشناس، در گوش مانده است.
سالها از آن روزها گذشته و چرخش ایام گویی که هم آدمها را تغییر داده و هم ارزشها را متغیر کرده است. آن روز ما که جوانکی پر شر و شور در ایام شباب دوره میافتادیم، عشق موسیقاییمان همان بود که در آن ایام شنیده میشد از داریوش تاریک خوان تا شماعیزاده دلبر کُش! آن روزها موسیقی عهد شباب ما همینها بود و چند خواننده دیگر آن ور آبی از زن و مرد! اما از همان شب به بعد گونهای از موسیقی که بعدها دانستیم موسیقی سنتی ایران است، با گوش آشنا شد، موسیقیای که اعجاز زنده بودن، تا حال در ذهن ماندگارش کرده است.
حال اما از آن روزها، زمان زیادی گذشته و تغییرات حداکثری است. دیگر انگار با آمدن این روزها، اعجاز موسیقی زنده از بین رفته و کسی هم التفاتی به آن ندارد. پاپ یا هر چیز دیگر که باشد اهمیتی ندارد اما این روزها بر اثر همان تغییرات که خود را مثل بختک بر هنر این مرز و بوم انداخته گویا صاحبان صدا به چیزهایی غیر از لذت ارائه هنر در تبادل با نَفَس تماشاگر، میاندیشند!
داستان یک نمونه خیلی جدید البته قدیمی دارد. در خبرها آمده بود وزارت ارشاد خوانندهای با نام حمید هیراد را مقصر شناخته و او را مستوجب سزا دانسته است. موضوع را که جستجو کنید ریشه در همین نوع ارائه صدای مرده دارد. صدایی که زمانی تلاش این بود زنده به گوش مخاطبش برسد اما کمبود امکانات و محدودیتهای فنآورانه، مانع آن میشد.
در این فقره ماجرا این بوده که خواننده جوان و گویا پر طرفدار، قرار بر برگزاری کنسرتی زنده داشته اما کاشف به عمل آمده، که هر چند مخاطب برای شنیدن صدای زنده پول داده و هزینه و وقت صرف کرده است اما آقای خواننده زحمت دوباره خواندن قطعات را به خود نداده و با شیوهای به نام”پلی بک” کار را سامان داده است. یعنی تنها زحمت تکان دادن لبهایش را به خود داده و از حنجره مایه نگذاشته است.
موضوع البته قدیمی است و همین خواننده علاوه بر اتهامی به نام شعر دزدی، در اجرای غیر زنده با پوشش زنده، ید طولایی دارد. وزارت ارشاد هم ماجرا را پیگیری کرده و حکم قطعی داده که خواننده دغل کرده است. سزای این دغل را هم اجرای رایگان یک برنامه زنده، برای همان مخاطبان قرار داده است.
تغییر همینجا دیگر بار خود را نشان میدهد.
سوال از حضرات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی این است با چه معیاری چنین سزایی سطحی برای دغل، تدارک دیدید؟ مگر موضوع فقط لب زدن است؟ خواندهای که مطابق گمانهها باره و بارها این کار را انجام داده و شعر هم بنا به گفتهی صاحبانش، به وفور از این و آن سرقت کرده، چطور چنین سزایی دارد؟ مگر دغل یا به اصطلاح امروزی، کلاهبرداری مدرن، سزایش کشاندن مردم یکبار دیگر به سالن است؟
چه تضمینی وجود دارد که دیگر بار همین ماجرا تکرار نشود؟ چطور حضرات تضمین میدهند آن مخاطبان که با چنین دغلی مواجه شدهاند، شخصیت و غرورشان اجازه میدهد بار دیگر روانه سالن شوند و با شک و تردید دوباره به لبها و گلوی خواننده خیره شوند؟
حضرات! چطور، اینگونه به مخاطب توهین میکنید؟
راه سرراست سزای دغلکار این است که ضرر وارده را جبران کند. مخاطب پول داده تا صدای زنده بشنود. وقت گذاشته و … حالا اگر قرار بر ستاندن جزا باشد اولا خواننده باید هزینه بلیت به اضافه خسارت فرصت از دست رفته را بدهد. به هیچ عنوان عقل سلیم برگزاری مجدد کنسرت را در این مورد نمیتواند بپذیرد.
ثانیا اگر قرار بر سزاست این سزا باید پیشگیرانه باشد. باید تضمین کند هم هیراد از ماجرا درس خواهد گرفت و هم دیگران دغل را پیشه خود در این حوزه نخواهند کرد. سوال از عقلایی که چنین سزایی در نظر گرفتهاند این است که چطور تضمین میدهید این اتفاق نیفتد؟ مگر فلسفه مجازات غیر از این است؟ چگونه به این معادله در سزا رسیدهاید؟